شهیدی که در خواب و بیداری خدمت حضرت زهرا شرفیاب شد

از خواب پریدم!!! کسی داشت گریه می‌کرد😳
کم‌کم متوجه شدم صدا از راهرو می‌آید جایی که عبدالحسین خواب بود.

رفتم داخل راهرو....
حدس زدم عبدالحسین بیدار شده و دعا مےخواند🤔 اما دیدم خواب است،😳 دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند |به حضرت فاطمه زهرا (س) می‌گفت "مادر"|
حرف که نمی‌زد ناله می‌کرد؛😔

اسم دوستان شهیدش را می‌برد و مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد.😭

ناله‌اش هر لحظه بیشتر می‌شد.😰
ترسیدم همسایه‌ها را بیدار کند؛😱

هیجان زده گفتم:
عبدالحسین...
عبدالحسین ...

یک دفعه از خواب پرید...
گفتم:
از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقه‌ای؟🙃

گویی تازه به خودش آمد، ناراحت گفت: چرا بیدارم کردی؟😔

با تعجب گفتم:
شما اینقدر بلند صحبت می‌کردی که صدایت همه جا مےرفت.😕

پتو را انداخت روی سرش و گوشه‌ای کز کرد.😔گویی گنج بزرگی را از دست داده بود.
ناراحت تر از قبل نالید:
" آخر چرا بیدارم کردی"؛😭

آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصی‌اش چیزی نگفت و راهی جبهه شد.»


مصادف بود با عملیات بدر، عملیات که تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید.

مفقودالاجسد شد.
همان چیزی که همیشه از خدا می‌خواست.

راوی: همسر بزرگوار
سردار #شهید_عبدالحسین_برونسی
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه(ع)
سالروز شهادت
#شهید_گمنام
#شهید
#شهادت
#شهدا

زیلینک
https://zil.ink/Shahiidsho
دیدگاه ها (۰)

سکوت، خیانت است!!!

امام رضا بهش گفتن خودم میام می برمت!

چهارشنبه سوری شهید داد!

زینب زمانه باشید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط